سلام من علی هستم
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدمخیلی دلم میخواست که بازم بخواهم ولی هم بچها نگزاشتن وهم پدر بزرگ من آمده بود خانهی ماومن برای احترام به پدربزرگم ازخواب بیدار شدم ورفتم دبه پدربزرگ پدریم سلام کردم و نشستم روی تخت وبعد من بلند شدم ورفتم دشویی ونعد از دشوییرفتن رفتم وبعد رفتم و کمک مادرم کردم وسفرهی صبحانه را پهن کردیم وپدر بزرگم برای ما خامه عسل آورد وما یعنی من ودوتانرادرهایم یعنی مهدی وامیرحسین صبحانه خوردیم وپدر ومادرم باما نخوردند چون مادرم باپدرم صبحانی شان را صبح زود خوردند ومن با برادرهایم تنها صبهانه خوردیم بعد از اینکه
صبحانهی ما تمام شد پدرم لباش پوشید وبا پدر بزرگم باپدرم از خانه با ما شین از خانه رفتند بیدون وبعد از رفتن پدرم مادرم رفت بیرون از خانه تا کمیخرید بکند ومن هم یفرهی صبحانه را جمع کردیم ومن با برادر کوچکم امیر حسین
رفتیم توی حیات وبرادر وستیهی یعنی مهدی در خانه ماند و تلویزیون کا نالال پویا را نگاه میکرد و درانزمان داشت پا شو پاشو کوچولو را پخش میکرد وآن اورا دوست داشت ودر خخانه ماند و او رادید وماهم درحیاط بازی کردیم تا ما در من
از کوسر امد ما رفتیم تو بعد کمک مادرم کردم ورخت خوابهای بقی یههارا جمع کردیم وبعد لباسهایم را پوشیدم ورفتم کوسر وبرای مادرم میخواستم سبزی یه کو کو بخرم ولی نداشت وبرگشتم خانه و فیلم آمو زشی دیدم و بعد از او
وضو گرفتم کفشم را پو شی دم وچرخم را بردا شتم ورفتم به طرف مسجد کو ه نور یا هما ن مسجد امام علی
تا برای نماز ظهر به اجا رفتم